جدول جو
جدول جو

معنی بیرون تاختن - جستجوی لغت در جدول جو

بیرون تاختن
(نِ)
خارج شدن از شهر یا قلعه بقصد حمله. برون تاختن. رجوع به برون تاختن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ سَ)
بیرون تاختن. به خارج بردن بسرعت:
ز پیش همایش برون تاختند
به آب فرات اندر انداختند.
فردوسی.
سخنها ز هر گونه برساختند
هیونی تگاوربرون تاختند.
فردوسی.
ز گردان خاور سواری چو ابر
برون تاخت با خود و با خشت و گبر.
اسدی.
نشان از خانه چوبین برون تاخت
که چوبین خانه از دشمن بپرداخت.
نظامی.
ای بسا خانه تقوی که رسیده ست بآب
تا ز منزل عرق آلود برون تاخته ای.
صائب
لغت نامه دهخدا
(نَ)
به خارج رفتن. به خارج آمدن با شتاب. رجوع به شتافتن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ ضَ)
از چیزی بدر ریختن. (از آنندراج) :
آرزوئی در گره بستم در یکتا شدم
حسرتی از دیده بیرون ریختم دریا شدم.
بیدل
لغت نامه دهخدا
(نَ)
پلقیدن. بیرون خزیدن. بیرون خیزیدن. جحوظ. بیرون آمدن و برجسته شدن (بیشتر به طور ناگهانی و بر اثر حادثه). رجوع به بیرون خزیدن و بیرون خیزیدن و بیرون خزیده شود
لغت نامه دهخدا
(نَصْءْ)
بیرون کشیدن. از نیام برآوردن. رجوع به برون آختن و آختن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از برون تاختن
تصویر برون تاختن
بسرعت بخارج بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرون شتافتن
تصویر بیرون شتافتن
بخارج رفتن و بخارج آمدن با شتاب
فرهنگ لغت هوشیار